قوله تعالى: و إذْ قال إبْراهیم رب اجْعلْ هذا بلدا آمنا این دعاء خلیل هم از روى ظاهر بود هم از روى باطن: از روى ظاهر آنست که گفت بار خدایا! هر که درین شهر باشد وى را ایمن گردان بر تن و بر مال خویش، و دشمن را بر وى مسلط مکن، و از روى باطن گفت بار خدایا! هر که درین شهر شود او را از عذاب خود ایمن گردان، و بآتش قطیعت مسوزان. رب العالمین دعاء وى از هر دو روى اجابت کرد، و تحقیق آن را گفت و آمنهمْ منْ خوْف و قال تعالى جعلْنا حرما آمنا و یتخطف الناس منْ حوْلهمْ میگوید سکان حرم خود را ایمن کردم از آنچه میترسند، و دست ظالمان و دشمنان ازیشان کوتاه کردم، و تسلط جباران و طمع ایشان چنانک بر دیگر شهرهاست ازین شهر بازداشتم، و جانوران را از یکدیگر ایمن گردانیدم تا گرگ و میش آب بیکدیگر خورند، و وحشى با انسى بیکدیگر الف گیرند. این خود امن ظاهرست، و امن باطن را گفت و منْ دخله کان آمنا ابو نجم صوفى قرشى گفت شبى از شبها در طواف بودم فرا دلم آمد که یا سیدى قلت و منْ دخله کان آمنا من اى شى‏ء؟ خداوندا تو گفتى هر که در حرم آید ایمن شد، از چه چیز ایمن شد؟ گفت هاتف آواز داد که من النار از آتش ایمن گشت یعنى نسوزیم شخص او را بآتش دوزخ و نه دل او بآتش قطعیت، این از بهر آنست که خانه کعبه محل نظر خداوند جهان است هر سال یک بار. و ذلک فیما


روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال «ان الله عز و جل یلحظ الى الکعبة فى کل عام لحظة»


و ذلک فى لیلة النصف من شعبان فعند ذلک تحن القلوب الیه و یفد الیه الوافدون» یک نظر که رب العالمین بکعبة کرد چندان شرف یافت که مطاف جهانیان گشت، و مأمون خلقان، پس بنده مومن که بشبانروزى سیصد و شصت نظر از حق جل جلاله نصیب وى آید شرف و امن وى را خود چه نهند؟ و چه اندازه پدید کنند؟


و إذْ یرْفع إبْراهیم الْقواعد من الْبیْت و إسْماعیل در زمین خانه ساختند و مطاف جهانیان کردند، و در آسمان خانه ساختند و مطاف آسمانیان کردند، آن را بیت المعمور گویند و فریشتگان روى بدان دارند و این یکى را کعبه نام نهادند و آدمیان روى بدان دارند. سید انبیا و رسل صلى الله علیه و آله و سلم گفت شب قربت و رتبت، شب الفت و زلفت، که ما را درین گلشن روشن خرام دادند، چون بچهارم آسمان رسیدم که مرکز خورشیدست، و منبع شعاع جرم شاه ستارگانست، بزیارت بیت المعمور رفتم چند هزار مقرب دیدم در جانب بیت المعمور همه از شراب خدمت مست و مخدور، از راست مى‏آمدند و بجانب چپ میگذشتند و لبیک میگفتند، گویى عدد ایشان از عدد اختران فزونست، وز شمار برک درختان زیادت، و هم ما شمار ایشان ندانست، فهم ما عدد ایشان در نیافت. گفتم یا اخى جبرئیل که اند ایشان؟ و از کجا مى‏آیند؟ گفت یا سید و ما یعلم جنود ربک الا هو پنجاه هزار سال است تا همچنین مى‏بینم که یک ساعت آرام نگیرند هزاران ازین جانب مى‏آیند و میگذرند، نه آنها که مى‏آیند پیش ازین دیده‏ام نه آنها که گذشتند دیگر هرگزشان باز بینم. ندانیم از کجا آیند ندانیم کجا شوند، نه بدایت حال ایشان دانیم، نه نهایت کار ایشان شناسیم. یکى شوریده گفته است «آه این چه حیرت است! زمینیان را روى فراسنگى! آسمانیان را روى فراسنگى! بدست عاشقان بیچاره خود چیست؟ هزار شادى ببقاء ایشان که جز از روى معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!!


یا من الى وجهه حجى و معتمرى


ان حج قوم الى ترب و احجار

هر کسى محراب دارد هر سویى


باز محراب سنایى کوى تو

کعبه کجا برم چه برم راه بادیه؟ کعبه است روى دلبر و میل است سوى دوست»


جوانمرد آنست که قصد وى سوى کعبه نه نهاد، احجار راست که وصل‏ آفریدگار راست!


دردم نه ز کعبه بود کز روى تو بود


مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود

یحکى ان عارفا قصد الحج و کان له ابن فقال ابنه الى این تقصد؟ فقال الى بیت ربى. فظن الغلام ان من یرى البیت یرى رب البیت. فقال یا ابة لم لا تحملنى معک؟


فقال انت لا تصلح لذلک قال فبکى، فحمله معه. فلما بلغا المیقات، احرما و لبیا الى ان دخلا بیت الله. فتحیر الغلام و قال این ربى؟ فقیل له الرب فى السماء، فخر الغلام میتا فدهش الوالد و قال این ولدى این ولدى؟ فنودى من زاویة البیت «انت طلبت البیت فوجدت البیت، و انه قد طلب رب البیت فوجد رب البیت قال فرفع الغلام من بینهم، فهتف هاتف انه لیس فى القبر و لا فى الارض و لا فى الجنة بل هو فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر. و لقد انشدوا:


الیک حجى لا للبیت و الاثر


و فیک طوفى لا للرکن و الحجر

صفاء ودى صفایى حین اعبره


و زمزمی دمعة تجرى عن البصر

زادى رجائى له و الخوف راحلتى


و الماء من عبراتى و الهوى سفرى

ربنا و ابْعثْ فیهمْ رسولا منْهمْ تا آخر ورد دو آیت است: یکى در مدح حبیب دیگر در مدح خلیل، و هر چند که هر دو پیغامبراند نواخته و شایسته، و باکرام و افضال ربانى آراسته، اما فرق است میان حبیب و خلیل. خلیل مرید است و حبیب مراد. مرید خواهنده، و مراد خواسته، مرید رونده و مراد ربوده، مرید بر مقام خدمت در روش خود، مراد بر بساط صحبت در کشش حق، او که در روش خود بود راه او از مکر خالى نباشد، اینجاست که خلیل ع با بزرگى حال او راه وى از مکر خالى نبود تا کوکب مکر بر راه او آمد و گفت هذا ربی و همچنین ربوبیت بواسطه ماه و آفتاب کمین‏گاه مکر هر ساعت بر مى‏گشاد، تا عصمة عنان خلت او گرفت و ز عالم مکر بخود کشید و گفت إنی وجهْت وجْهی للذی فطر السماوات و الْأرْض حنیفا و مصطفى ع که در کشش حق بود، کمین گاه مکر را آن مکنت نبود که بر راه او عقبه کردى، بل هر چه لم یکن و کان بود آن شب از مکر بوى استعاذت خواستند. و از مکر و تراجع بانوار شرع او مى التجا کردند، و او صلى الله علیه و آله و سلم در کشش حق چنان موید بود که در گوشه چشم بآن هیچ ننگرست، «ما زاغ الْبصر و ما طغى‏» چندانک فرق است میان رونده و ربوده همان فرق است میان خلیل و حبیب خلیل بر صفت خدمتکاران بر درگاه ربوبیت بر قدم ایستاده، که وجهْت وجْهی للذی فطر السماوات و الْأرْض حنیفا و حبیب بحضرت احدیت در صف نزدیکان و همرازان بناز نشسته، که «التحیات المبارکات و الصلوات الطیبات لله» این نشستن جاى ربودگان، و آن ایستادن مقام روندگان، خلیل در روش خود بود که گفت «و الذی أطْمع أنْ یغْفر لی خطیئتی یوْم الدین» حبیب در کشش حق بود که با وى گفتند «لیغْفر لک الله». خلیل گفت «و لا تخْزنی یوْم یبْعثون» خداوندا روز بعث مرا شرمسار مکن و حبیب را گفتند: «یوْم لا یخْزی الله النبی» ما خود او را شرمسار نکنیم. خلیل گفت «حسْبی الله» حبیب را گفتند «یا أیها النبی حسْبک الله». خلیل گفت «إنی ذاهب إلى‏ ربی» حبیب را گفتند «أسْرى‏ بعبْده» و شتان ما بینهما! خلیل اوست که عمل کند تا الله ازو راضى شود، حبیب اوست که الله آن حکم کند که رضا و مراد او بود. و لذلک یقول تعالى و لسوْف یعْطیک ربک فترْضى‏ و یشهد لک. قصة تحویل الکعبة الى آخرها.


ربنا و ابْعثْ فیهمْ رسولا منْهمْ الآیة... اهل معانى گفته‏اند در وجه ترتیب کلمات این آیت که اول منزلى از منازل نبوت مصطفى ع آنست که آیات و روایات نبوت خویش بر خلق اظهار کند، و کتاب خداى عز و جل بریشان خواند. ازینجاست که اول گفت یتْلوا علیْهمْ آیاتک پس بعد از تلاوت کتاب تعلیم باید، یعنى که حقایق و معانى کتاب در خلق آموزد تا دریابند و بآن عمل کنند، پس بتعلیم کتاب ایشان را بحکمت رساند، که آن کس که کتاب بر خواند و حقایق آن دریافت و بآن عمل کرد لا محاله علم حکمت او را روى نماید. پس بعلم حکمت پاک شود و هنرى. و شایسته مجاورت حق، اینست وجه ترتیب آیت که پیشتر تلاوت گفت پس تعلیم پس حکمت پس تزکیت. و الله اعلم.